جدول جو
جدول جو

معنی الله کندی - جستجوی لغت در جدول جو

الله کندی(اَلْ لاه کَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 12هزارگزی خاور قره آغاج و 31هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 50 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات، و بزرک و زردآلو، و شغل مردم زراعت و صنایع دستی جوراب بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، جمع واژۀ کاع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الله وردی
تصویر الله وردی
الله داد، مال خداداده، خداداد، آنچه به غنیمت ببرند یا غارت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لَ کَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 8/5هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 15/5هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه واقع است. محلی کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 181 تن میباشد. مذهب آنان شیعه است و بترکی سخن میگویند. آب آن از قنات است و محصول آن غلات، نخود، چغندر و بزرک است. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه وِ)
جزء دوم ترکی است بمعنی عطا کرده و داده. خداداد. نامی از نامهای مردان
رجوع به اﷲوردی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ کَ)
دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 31500گزی شمال خاوری کلیبر و 31500گزی شوسۀ اهر به کلیبر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مایل به گرمی مالاریائی است. سکنۀ آن 312 تن است. آب آن از چشمه و رود خانه سلین چای و محصول آن غلات و سر درختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. این ده دارای معدن آب گرم است که برای امراض جلدی خیلی نافع میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پِ یِ)
دهی از دهستان رومشکان، بخش طرهان، شهرستان خرم آباد. واقع در 38 هزارگزی جنوب کوهدشت دارای 240 تن سکنه شیعه لری و فارسی زبان از طایفۀ امیرائی. محصول غلات، تریاک، لبنیات، پشم. راه اتومبیل رو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است بخش پشت آب شهرستان زابل، در 6 هزارگزی جنوب خاوری بنجار، و 13 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 158 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بفارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود هیرمند، و محصول آن غلات، و شغل مردم زراعت است، وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نگاهدارندۀ حدّ هر چیز، فرهنگ ور. بافرهنگ. (مهذب الاسماء). فرهنگی. دانشمند. هنرمند. خداوند ادب. ادب دارنده. دانای علوم ادب. سخن دان: این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
آنکو عمید رفت ز خانه
آنکو ادیب رفت بمکتب.
مسعودسعد.
ملاحظۀ ادب بسیار کردی که مردی سخت فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 683). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکو خط و مدتی بدیوان ما بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). بومنصور فاضل و ادیب و نیکو خط بود. (تاریخ بیهقی ص 274). آهسته و ادیب و فاضل و معاملت دان بود. (تاریخ بیهقی ص 382) ، آموزندۀ ادب. فرهنگ آموز. ادب آموز. (نصاب) : تا چنان شد که ادیب خویش راکه ویرا بسالمی گفتندی امیرمسعود گفت... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106).
گر شود بیمار دشمن با طبیب
ور کند کودک عداوت با ادیب.
مولوی.
، دبیر، رسم دان:
جرعه بر خاک همی ریزیم از جام شراب
جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب.
منوچهری.
ج، ادباء.
- ادیب شدن، ادابه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فَ اِ لا)
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 47 هزارگزی جنوب مراغه و شش هزارگزی خاور شوسۀ مراغه به میاندوآب قرار دارد. جلگه ای و معتدل و دارای 46 تن سکنه است. آب آنجااز رود خانه لیلدن و محصول عمده اش غلات، چغندر، نخودو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا